بررسی قسمت پنجم از فصل دوم خاندان اژدها را بخوانید
به گزارش ماندالا مگ، بعد از اپیزود چهارم خوب و تماشایی سریال، وقت آن بود که حوادث اکشن و درگیری آرام شود؛ اما اکنون سوال این است که آیا سازندگان در اپیزود با عنوان «Regent» یا «نایبالسلطنه» ایدهای در مورد نحوه استفاده از این زمان داشتند یا خیر؟ برای رسیدن به پاسخ سوال در ادامه با بررسی قسمت پنجم از فصل دوم خاندان اژدها همراه ماندالا مگ باشید.
بعد از یک قسمت چهارم خوب که در آن هم داستان و هم اکشن خیلی جذاب جلو رفت و اتفاقات زیادی افتاد، اکنون زمان آرامش و نشان دادن عواقب اتفاقات گذشته فرا رسیده است. حتی زمانی که بازی تاج و تخت پخش میشد، شاید چنین قسمتهایی از محبوبیت خاصی برخوردار نبودند، اما به لطف یک طرح جالب و دیالوگهای خوب، این شکل اپیزودها نیز توانستند از خود دفاع کنند و آنچه را که پیش از آنها اتفاق میافتاد عمیقتر کنند. اما متأسفانه سریال خاندان اژدها بار دیگر ثابت میکند که با Game of Thrones فاصله زیادی دارد.
ما در همان شروع اپیزد جدید متوجه میشویم که پادشاه غاصب یعنی اگان هنوز زنده است. البته او بیشتر شبیه پیتزایی است که شخصی آن را در فر گذاشته و فراموش کرده است، اما نکته اینجاست که اگان هنوز نفس میکشد. این موضوعی است که برادرش ایموند، چندان آن را دوست ندارد. با این حال، او خیلی سریع شاهزاده نایب السلطنه میشود تا در غیاب برادرش بر هفت پادشاهی حکومت کند.
اما به نظر من صحنهای که منجر به انتخاب او به عنوان نایب السلطنه شد بسیار جالب بود. من احساسات متفاوتی در مورد واکنش آلیسنت به این انتخاب دارم. آیا او واقعاً انتظار نداشت که همان افرادی که میگفتند رینیرا نباید ملکه شود، زیرا او یک زن است، اکنون به او اجازه دهند هفت پادشاهی را در اختیار بگیرد؟! این سکانس گویای این است که موقعیت او مانند جهان بینی او به طور غیرقابل برگشتی متزلزل شده است. آلیسنت با همین سکانس بالاخره متوجه شد که با چه افرادی دور و بر خود را احاطه کرده است.
او خیلی شیک در بازی سیاسی و قدرتطلبی خودش در حال سقوط است. حتی سر کریستون کول با وجود اینکه معشوقش بود از او روی گردان شده است. با این حال، با توجه به اینکه رابطه آنها بر اساس ناامیدی بود، این امر اجتناب ناپذیر است. با این تفاسیر، انتخاب ایموند از بسیاری جهات معقول است و دلایل پشت آن به درستی ارائه شده است. جنگی در جریان است، پس او و بزرگترین اژدهای موجود به عنوان جنگجو باید سبزها را به نبرد هدایت کنند.
اما در سمت سبز داستان، من انتظار واکنشهای بیشتری را از سوی شخصیتها نسبت به اتفاقی که برای اگان رخ داد میکشیدم. ولی سازندگان تنها با یک سکانس انتخاب نایب از کنار او رد شدند. البته در نمایی کوتاه آلیسنت نزد پسرش آمد، اما هنگام رفتن صدای پسرش را نشنید و این صحنه قلب من مخاطب را متاثر کرد، حتی اگر از اگان خوشمان نیاید، نفس چنین صحنهای احساسی است.
احتمالا اگان ثابت میکند که همه این کارها را برای برآورده کردن انتظارات مادرش انجام داده است، حتی اگر مادرش گفته باشد که هیچ انتظاری ندارد. او به نوعی یک شخصیت تراژیک است، حتی اگر دوست داشتنی نباشد. اما نبود یک شخصیت در سمت سیاه خیلی بهتر نشان داده شد، جایی که مرگ رینیس به طور گسترده مورد بحث قرار گرفت.
من به ویژه از گفتگوی بیلا با پدربزرگش، کورلیس، در این زمینه خوشم آمد. هر دوی آنها یکی از عزیزان خود را از دست دادند، اما رویکرد این دو برای مقابله با غم و اندوه کاملاً متفاوت است. من دوست داشتم که بیلا مسائل را به دست خودش گرفت و کمی با پدربزرگش صحبت کرد. البته فقدان استفاده نشدن برخی شخصیتها مانند هلینا در این اپیزود نکتهای منفی است.
هرچند شاید بگویید او در کتاب نیز نقش پر رنگی ندارد. اما پاسخ من این است که نقش آلیسنت نیز به همان اندازه در کتابها ناچیز بود و طرح او در سریال به طور مصنوعی گسترش یافته است. به همین دلیل، برای من سخت است که این واقعیت را نادیده بگیرم که بعد از اتفاقی که افتاد، ما به سختی صحنههایی با هلینا و اگان یا ایموند دریافت میکنیم.
اما در بخش دیگر اپیزود بار دیگر با افکار پریشان دیمون روبرو میشویم. شاید وقتی برای اولین بار در این فصل از هارنهال از دیدگاه دیمون بازدید کردیم، بسیار خوشحال شدم. آن سکانس به زیبایی گرفته شده بود، جالب و جذاب بود. هارنهال یکی از جالب ترین مکانهای هفت پادشاهی است و من را غمگین میکند که در این چند قسمت بسیار منزجر کننده شده است.
ولی کماکان نظر من این است که برخورد سازندگان خاندان اژدها با مت اسمیت و شخصیت دیمون جالب نیست. وجود چنین صحنههایی برای درک ذهن آشفتع دیمون چیز بدی نیست؛ ولی من احساس میکنم سازندگان واقعاً میخواستند از استعداد غیرقابل انکار مت اسمیت بهره ببرند و به همین دلیل به او بیش از حد نیاز کار برای انجام دادند، اما در عین حال این کار بهطور باورنکردنی هدر رفته است. چرا این را میگویم؟ چون بازهم در این اپیزود نکته جدیدی پیرامون شخصیت به گفته نشد.
تنها چیزی که از شخصیت او در این اپیزودها شنیده میشود این است که او هنوز ادعا میکند برای حکومت بر هفت پادشاهی مناسبتر از رینیرا است. با این حال، من دوست دارم که به سرعت به او ثابت شود که در بهترین حالت یک پادشاه متوسط خواهد بود، زیرا او حتی توانایی اداره و کنترل مردمی را که از نظر تئوریک بر آنها حکومت میکند ندارد.
از سوی دیگر سکانس خواب و رویای دیمون در این اپیزود نیز صحنه غیر ضروری بود؛ ولی چرا؟ چون بازهم چیزی به این شخصیت اضافه نمیکرد و فقط قصد داشت بیننده را به روشی معمولی شوکه کند. هر چیزی که در طول آن سکانس به مخاطب منتقل شد میتوانست بدون نیاز به همخوابی در آنجا اتفاق بیفتد. من گمان میکنم که چنین سکانسی تلاش برای نشان دادن بیشتر ویژگیهای مشترک دیمون و ایموند بود، که در درون از این واقعیت رنج میبرند که نفر دوم به دنیا آمدهاند و هرگز افتخار پادشاه شدن را نداشتهاند.
احتمالا این دست صحنهها به منظور ایجاد رقابت بین این دو و درگیری اجتناب ناپذیر آنها در میدان جنگ است. با این حال، متاسفم که این به قیمت زمان با ارزشی است که میتوان به طرحها و شخصیتهای دیگر اختصاص داد. شاید اگر اپیزودهای بیشتری بود دیدن چنین صحنههایی خیلی توهین آمیز نبود، اما مشکل این است که اینطور نیست.
البته لازم به ذکر است که آلیس ریورز، یک جادوگر اهل هارنهال، که به نظر میرسد یک بیننده سبز است، یعنی فردی که میتواند آینده را پیش بینی کند و رویاهای مردم را بداند، هنوز هم جالب است. این شخصیت مدام با نظرات معتبرتری دیمون را مورد آزار و اذیت قرار میدهد که نمیتواند با آنها کنار بیاید. در طرح تاسف بار هارنهال، این شخص است که بیشترین سرگرمی و صحنههای جذاب را ارائه میدهد، حتی اگر کل این سکانسها نتیجه تصمیمات غیرقابل درک سازندگان باشد.
اما جدا از این نکات، سبزها پس از آخرین نبرد و جمع آوری نیرو در حال بهبودی دوباره برای دست گرفتن اوضاع هستند. با این حال چبهه سیاه پوشان خواب نیستند و خود را برای مراحل بعدی نبرد آماده میکنند. من همچنین دوست داشتم که در این اپیزود مهارتهای دیپلماتیک جیس در نهایت برجسته شد. درست است که دیالوگهای استفاده شده در آن صحنه در سطح بازی تاج و تخت نبودند و همه چیز به راحتی پیش میرفت، اما بهتر از هیچ بود. همچنین فراموش نکنید او قبلاً موفق شده است بسیاری از اربابان را متقاعد کند که به مادرش کمک کنند.
اما در میان تمام داستانکهای این اپیزود یک طرح جالب در مرکز پادشایی در جریان است. در غیاب اتو هایتاور، چیزی از عقل سلیم و حیله گری سبزها باقی نمانده است. اما چرا؟ چون رژه رفتن با سر بریده اژدها در حالی که آن را بر روی پرچم های خود نشان میدهید عاقلانه ترین راه حل برای نمایش پیروزی نبود.
مردم برای پیروزی پادشاه خود او را تشویق نکردند، بلکه چنین رفتاری را نسبت به این جانوران تقریبا مقدس تحقیر کردند. از سوی دیگر گرسنگی در پادشاهی در حال افزایش است و احساسات عمومی به شدت افزایش مییابد. مردم شروع به شورش علیه حاکم خود میکنند و کمتر و کمتر اقدامات تاج و تخت را درک میکنند.
در این بین میساریا که به درستی به رینیرا پیشنهاد میکند که جنگ را میتوان به طرق مختلف انجام داد، از این امر غافل نمیماند. فرستادن خدمتکار به کینگز لندینگ نشان میدهد که سیاهپوشان قصد دارند بیشتر جمعیت را تحریک کنند تا علیه حاکم خود بچرخند. این یک راه حل جالب و هوشمندانه است.
اما همچنین ما در اپیزود جدید این فرصت را داشتیم که هیو همر را بیشتر بشناسیم که سعی کرد به همراه خانوادهاش از شهر فرار کند اما در نهایت شکست خورد. من این تصور را دارم که اگر سازندگان تصمیم بگیرند که آیا میخواهند این قهرمان را قبل از مهمتر شدن او بهتر معرفی کنند، سریال سود بیشتری میبرد. وای در این مرحله ما چند صحنه کوچکتر با او داشتیم، اما او هنوز یک شخصیت مرموز است.
از طرف دیگر این ایپزود نشان داد که رینیرا جای نگرانی زیادی دارد. دیمون هنوز به نامههای او پاسخ نمیدهد و اینجاست که او به طور فزایندهای شک میکند که ممکن است دیمون به او پشت کرده باشد. رینیرا همچنین میترسد که اگر او به اندازه کافی قوی نباشد، سایر متحدانش نیز همین کار را انجام دهند. در نتیجه او و پسرش در پایان اپیزود به دنبال راههای فرار از دست ویگار و ایموند هستند.
اما در پایان باید گفت: بازی تاج و تخت از دو جنبه در اپیزودهای خرابی مانند این مزیت داشت. اولاً، شتاب بسیار بیشتر بود و حتی اگر هیچ اتفاقی در شمال نمیافتاد، ممکن بود در جنوب اتفاق جالبی در داستان بیفتد. ثانیاً، در بازی تاج و تخت، ما شخصیتهای بسیار رسا و کاریزماتیکتری داریم که میتوانستند اپیزودهای طولانی و از نظر تئوری «خستهکننده» را روی شانههای خود حمل کنند.
اما در سمت مقابل سریال خاندان اژدها فاقد هر دوی اینها است و فصل کوتاهتر به تخصیص مناسب زمان به داستانهای فردی کمکی نمیکند. در نتیجه، ما یک اپیزود خستهکننده دریافت میکنیم که داستان را با سرعت حلزونی حرکت میدهد و در عین حال برای نشان دادن درست عواقب وقایع قسمت قبل وقت مناسبی صرف نمیکند. در نتیجه فقط میتوان امیدوار بود که این آخرین قسمت با چنین شمایلی در این فصل باشد، زیرا پس از چهار قسمت که منجر به مبارزه اول شد، سازندگان دوباره ماشه را میکشند و تنها سه قسمت تا پایان باقی مانده است.