نقد کامل سریال The Boys (مانیفست ابرقهرمانی برای سیاست ایالات متحده)
به گزارش ماندالا مگ، «گروهی پارتیزانی تصمیم میگیرند تا به سلطهی ابرقهرمانان پایان بخشند.» این خلاصه داستان سریال The Boys بود که بسیاری را هیجانزده کرده بود. سریالی که میتوان گفت جای قهرمان و شرور را عوض کرد. در داستانی که طبق کلیشهها هوملندر باید شخصیت خوب داستان و بوچر منفی میشد، این بار قضیه فرق میکرد و در طول چهار فصل، شاهد حمام خونی بودیم که دو جبهه سعی میکردند به هر طریقی شده، یکدیگر را نابود و به قول خودشان “آمریکا را نجات دهند”. فصل چهارم در حالی که سعی میکرد با شوخی و هجوی ضعیف موضع ضدجمهوریخواهانه خودش را نشان بدهد، در دو قسمت آخر با جدیتی هرچه تمامتر و تمرکز کمتر بر روی طنز تاریکش و لحظات شوکه کننده، توانست به نوعی به هدف خودش برسد. دو قسمتی که همانند ریخته شدن ناگهانی آبی سرد بر روی بدن هستند. همراه ماندالا مگ برای نقد قسمت هفتم و هشتم فصل چهارم سریال The Boys باشید.
هوملندر و بردههایش به کاخ سفید میروند
وضعیت کنونی ابرقهرمانان وات اصلاً جالب نیست. از دیپ بگیرید تا فایرکرکر، انگار همه به بردههای هوملندر تبدیل شدهاند. هوملندر تمامی آن ابهت گروه هفت را از بین برد و به جای آنکه بین دیگران تقسیمش کند، همه را برای خودش کرد. او به شیوه خودش علیه این مصرف گرایی و نشان دادن دروغین چهرهاش، قیام کرد و چهرهای منجیگونه به خود گرفت. در ابتدا، او همیشه احساس میکرد که باید کسی در این مسیر کنارش باشد و باز، این خودش است که انتخاب میکند چه کسی باید با او باشد یا خیر. در پایان فصل اول با کشتن مدلین، این غرور در او وجود داشت که همه چیز در اختیار خودش است و با کشته شدن استورم فرانت، فهمید که با تمام قدرتهایی که دارد، موانعی بزرگ نیز بر سر راهش است. در فصل سوم به سیم آخر زد و تصمیم گرفت با داشتن رایان در کنار خودش، نه به عنوان فرزندش بلکه به عنوان وسیلهای برای پیدا کردن دوباره مسیرش، در فصل چهارم به چیزهایی که میخواهد برسد. و رسید.
هوملندر قرار بود محصول وات باشد اما او نشان داد که چنین موجود قدرتمندی نباید صرفاً “محصول” باشد. او آدمی است که طی سالیان سال به زور در او قدرت چپانیدهاند! قرار هم نیست بعد از کلی زجر کشیدن و دائماً اینور و آنور رفتن و تبلیغ وات را کردن، او را “صرفاً محصولی شکست خورده” صدا بزنند. او مسیر طولانی را طی کرده که از این و آن حرف نشنود و واقعاً چهره وات باشد. در نهایت، او فهمید با این وضعیت مدیریت شرکت، ابرقهرمانان همیشه قرار است محصولی برای سرگرمی بمانند. وات همانند هواپیمایی که خود او اجازه داد سقوط کند، آن را در مرزی قرار داد که تنها خودش چهره اصلی آن باشد. اینجا قرار نیست برای هوملندر هورا بکشیم و تشویقش کنیم که توانسته نقشهاش را بعد از مدتها عملی کند، بلکه باید از او بیشتر بترسیم. وحشت داشته باشیم که اکنون میتواند هر بلایی سر هرکس خواست در بیاورد و با هیچ عواقبی رو به رو نشود.
وضعیت وات، تماماً وابسته به وضعیت هوملندر است و هیچکسی نمیتواند چهرهای جدی برای آن باشد. از دیپ بگیرید تا اشلی، هوملندر همهی آنان را در موقعیتی انداخته که نتوانند چهرهای جدی از خود نشان بدهند. فایرکرکر، شاید یکی از آن شروران پا در هوایی باشد که خودش هم نمیداند در حال چه کاری است. او سعی داشت با اغوا کردن و دست گذاشتن روی نقطه ضعف هوملندر، جایگاهش را در وات بالا برده اما برای انتقام گرفتن از اَنی؟ باید اقرار کنیم که موفق بوده و اَنی دیگر آن چهره محبوبش در اجتماع را از دست داده است. حرکت در مسیر باورهای جمهوریخواهان و محافظگرایان؟ بعید میدانم کسی از این دو جبهه با ظاهر فایرکرکر موافق باشند چه برسند به اینکه او را نمایندهای از عقاید خود بدانند! همچنین رفتارهای او نیز چندان با مسیر این عقاید سازگار نیست. فایرکرکر سعی دارد خودش را ثابت کند. تنها دلیل منطقی برای اینکه قرص بخورد و با آن حال بدش بخواهد دنبال این و آن بدود و ترور کند (!) این است که میخواهد خودش را ثابت کند.
اگر کسی مثل فایرکرکر در اوایل داستان وارد وات میشد، به جای آنکه بخواهد خودش را به هوملندر ثابت کند تا مقامش در وات بالا برود، خودش را به عامه مردم و رئیسان وات ثابت میکرد! هوملندر توانسته کاری کند که ارزش هر کس را تنها خودش مشخص میکند، نه کس دیگری. حتی دیپ، حتی بلک نوآر و حتی اشلی، همه به نوعی دنبال آفرین گفتن هوملندر هستند و هوملندر کم به تشویق دیگران میپردازد تا آنان را بیش از پیش تحت فشار این نبرد بیرونی و درونی “تشویق شدن” قرار بدهد. همین میشود که دیپ و بلک نوآر بدون چون و چرا درگیریهای خودشان را رها کرده و بدون هیچ سوالی، شروع به کشتن اعضای خاصی از وات کنند. اما چیزی که هوملندر از آن غافل است، بنا شدن خانهاش بر روی سه ابرقهرمان بدون کاریزما و روی مخ است و تنها راهش، گرفتن ابرقهرمانانی قدرتمند، ترسناک و خشن به اندازه خودش است.
بازیای که در آن پا پس کشیدن، به معنای خودکشی است
در قسمت ششم، این امید به ما داده شد که قرار است تیم شدن سیستر سیج و نیومن را ببینیم. اما در دو قسمت پایانی، این دو شخص از هم کاملاً جدا شدند. سیستر سیج قربانی غرور هوملندر و نیومن قربانی خشم او شد. در واقع، شخصیتهایی باهوش و کاریزماتیک که قربانی ایگوی شکننده مردی بزرگ شدند. اما تفاوتی بین سیج و نیومن وجود دارد: پا پس کشیدن و نکشیدن. سیج تا آخرین لحظه پا پس نکشید و حتی بعد از اخراج شدنش، آنقدر به عملی شدن نقشهاش مطمئن بود که با خنده به سراغ هوملندر رفت تا نشان بدهد که چقدر میتواند به او کمک کند. همین باعث شده که در آخرین لحظات پایانی فصل، ما شک کنیم که حال ترسناکترین شخصیت فصل پنج چه کسی میتواند باشد؟ سیج یا هوملندر؟ باید دید!
نیومن به سادگی قربانی چرخه خشونتی شد که خودش تاثیر مستقیمی بر روی آن نداشت. کسی که میخواست در این جو مردسالارانه و خشن زنده بماند، یک بار توسط هوملندر و برای آخرین بار، توسط بوچر نابود شد. هوملندر، امنیت نیومن را نابود کرد تا به او یادآوری کند قرار نیست کسی، چه بسا یک زن، بیاید و برایش مشخص کند که چگونه و از کدام مسیر باید برود. بوچر، زندگی او و دخترش را نابود کرد زیرا او نیز باور داشت گروهش باید “هر ابرقهرمانی را نابود کند”. دو شخصیت انعطاف ناپذیر که خود نیز درون چرخه خشونتی گیر افتاده بودند، شخصی دیگر را کشتند تا مثلاً بگویند ما سعی داریم به این چرخه پایان ببخشیم. اما این نبردشان و این میل بیپایانشان برای اینکه بگویند رئیس خودمانیم و هیچکسی حق تصمیم گرفتن ندارد، تنها باعث کشتن افرادی میشود که واقعاً سعی دارند به این خون و خون ریزی پایان ببخشند.
نسل کشی هیچ فایدهای ندارد
سریال The Boys در پایان فصل، شخصیتها را به درکی مهم میرساند: نسل کشی هیچ فایدهای ندارد. هیویی در ابتدای سریال شخصیتی ساده بود و هیچ چیزش به پارتیزان نمیخورد. یک مرد عادی از طبقه متوسط جامعه که درگیر شدنش با سازمانی کثیف و تمامیت خواه، او را به خونخواهی بدون توقف تبدیل کرد. اما در نهایت، هیویی متوجه شد که این کشت و کشتار و از بین بردن هر ابرقهرمانی که بر سر راهشان سبز میشود، بیشتر آنان را در این کثیفی فرو خواهد برد. بنابراین، این نسل کشی، این عقیده “هر کسی که ماده وی را دارد حقش مردن است”، تنها باعث شروع چیزی بزرگتر و مخوفتر است. اما در لحظه بزنگاه، سریال کنایهای تلخ به ما میزند: مهم نیست که ما چقدر باور داریم عقایدمان درست است، مسیر را کسی مشخص میکند که از قدرت بیشتری برخوردار است.
بوچر در نهایت به وجه تاریکش میبازد. وقتی که او داشت آرام آرام آرامش گمشدهاش را پیدا میکرد، دوباره اتفاقی افتاد که به آن تاریکیاش بازگردد. گریس سعی داشت که با جلو راندن بوچر و انداختنش در تعقیب و گریزی بیهدف، نگذارد وات در هر چیزی دخالت کند. وقتی او دید بوچر در حال رها کردن این خوی انتقام جویانهاش است، سعی کرد با تحریک کردن رایان این موش و گربه بازی را زنده نگه دارد. هرچند که گریس خود در نهایت قربانی این خشونت شد، اما باز به خواستهاش رسید و توانست آن میل به نسل کشی را در بوچر دوباره روشن کند. حال به نوعی ما دیگر بوچری در داستان نداریم و این کسلر است که میتواند هر کسی را از سر راهش بردارد و به کشتن دهد. انگار که نسل کشیها پایان ندارند و هرچقدر ثابت شود برای کشتن شخص مسبب قضیه نیازی به کشتن این همه آدم نیست، باز گوش کسی بدهکار نیست!
ای-ترین و رستگاری لذت بخشش
بسیاری باور دارند یکی از بهترین لحظات سریال The Boys، سکانس نجات دادن ام-ام توسط ای-ترین و دیدن لبخند آن کودک است. همین باعث شد بسیاری به اول برگردند تا شخصیت ای-ترین را دوباره بررسی کنند. فشاری که روی ای-ترین بوده، با دیگر ابرقهرمانان گروه هفت فرق داشته و بسیاری به چشم نماینده جامعه سیاه پوستان او را میدیدند. بنابراین ای-ترین همیشه به دنبال سریعتر بودن بوده و همین موضوع، باعث شد که ببیند چه تاثیر خطرناکی نه تنها روی خودش، بلکه روی دیگران خواهد گذاشت. این “منجی تقلبی” بودن، باعث شد که جان شخصی را تصادفی گرفته و آرام آرام فیتلیهای را روشن کند. ای-ترین به جای آنکه بیاید و قبول کند این راه حل نیست و او صرفاً ابرقهرمانی تبلیغی است، دنبال راهی بود که باز سریعتر باشد و خودش را به هوملندر ثابت کند. اما او خودش را از این نفرین خلاص کرد و باعث شد راهی را برود که کس دیگری، جرئت قدم گذاشتن در آن وادی را نداشت.
از همه مهمتر، این است که ای-ترین هیویی را به نوعی قبل از این همه اتفاقات بخشیده و سریعتر از او فهمید که این کشت و کشتار و موش و گربه بازی، او را بیش از پیش نابود خواهد کرد. این درک که ممکن است بخشیده شدنی برایش وجود نداشته باشد، باعث شد که یاد بگیرد یکی از مواردی که کسی را ابرقهرمان کرده، لطف کردن بیمنت به دیگران است. خودتان تصور کنید: در دنیای مارول یا دی سی اسپایدرمن یا بتمن از همه انتظار احترام داشته باشند وگرنه به آنان کمکی نمیکنند. آن وقت بود که شروران نیویورک و گاتهام در عرض یک چشم به هم زدن همه چیز را به خاک و خون بکشانند. ای-ترین به چیزی رسید که هوملندر هیچوقت به آن نخواهد رسید: آدم بزرگ برای به دست آوردن احترام دیگران، نیازی به ترساندنشان ندارد و اگر به کسی بدی کرد، برای جبران کردن تمام تلاشش را میکند.
انی جنیوری، ستارهای درخشان
یکی دیگر از قوسهای شخصیتی مهم فصل چهارم، به شخصیت انی تعلق دارد. او که در طول فصل چهارم در حال پوست اندازی و فراموش کردن شخصیت استارلایت بود، بارها توسط دیگران تحقیر میشد و دستش برای رسیدن به اهدافش کوتاه میماند. شخصیت شیپشیفتر این فرصت را به او داد تا ببیند چه میشد اگر او در وات میماند و هیچ زحمتی برای عوض شدن به خودش نمیداد. برگشتن قدرتهای انی نه به معنای برگشتن شخصیت استارلایت، بلکه به معنای درک واقعی او از ابرقهرمان بودن است.
به زبانی دیگر، بزرگترین دشمن انی، خودش بود. این ناامنیها و استرسهای مداومش برای رهایی از استارلایت، باعث میشد که در وات بماند و به حرفشان گوش دهد چون “بخشی از وات و برنامههایشان است” و هیچ هویتی برای خودش نداشت. وقتی که او دیپ را تا سر حد ممکن زد، ما برایش خوشحال بودیم که توانست یکی از دشمنهایش را بکشد و وقتی که شیپشیفتر را کشت، به این انی جدید امیدوار شدیم که میتواند کارش را انجام دهد و در نهایت، امیدها را در دلمان زنده نگه داشت که او توانسته بین استارلایت و انی تعادل را پیدا کرده و بتواند در فصل پنجم، به پسران کمک کند.
Heart-Shaped Box
میتوان گفت مهمترین کاری که کریپکی و دوستان در فصل چهارم سریال The Boys انجام میدهند، دادن پایانی به مسیر کنونی پسران و قرار دادنشان در موقعیتی جدید است. تا فصل سوم، انگیزه پسران تنها روی کشتن هوملندر و چند ابرقهرمان دیگر تمرکز داشت که نتیجهاش چیزی به جز برگشتن به خانه اول نبود. شخصیتها این بار در موقعیتی قرار میگیرند که “کاملاً” در موقعیتی جدید قرار بگیرند. بوچر خودش را به آن نفرت درونیاش باخته و با شادی و سرزندگی (تغییر چهره و شادابی او به خاطر این است که حالا کسلر بدنش را کنترل میکند) به سراغ ماموریت نسل کشیاش میرود.
ربوده شدن هیویی، انی را زودتر در موقعیت تعادل بخشیدن به پرسوناهایش گذاشته و رابطه کیمیکو و فرنچی بعد از یک سربالایی، دوباره به سراشیبی رفته و همانقدر کیمیکو را از محیط امنش بیرون کشانده (شکستن سکوتش)، او را به محیطی تاریکتر میفرستد. هوملندر همانند تانوس، به هرچه که خواسته رسیده و اینکه چگونه به روش خودش میخواهد به آمریکا نظم ببخشد، از مواردی است که برای دیدنش هیجان داریم و از طرفی، احتمال مرگ هر شخصیتی در فصل پایانی را بیشتر میکند.
سخن پایانی از فصل چهارم سریال The Boys
دو قسمت پایانی فصل چهارم سریال The Boys در مقایسه با استانداردهای سریال، آرام هستند و دوز جنون کمتری دارند. سریال از آن ابتذال بامزهاش خارج شده و تمرکز خوبی بر روی شخصیت پردازی کرده و در نهایت، توانست نتیجه بسیار بهتری را بگیرد. بزرگترین ماموریت سازندگان در فصل پنج، حفظ همین تعادل میان خشونت و ابتذال جنسی و شخصیت پردازی و قوس شخصیتی است. نه آنقدر شاهد مدام شوکه شدن باشیم و نه آنقدر سریال آرام شود که مخاطب را خسته کند. هرچقدر که پایان فصل سوم ناامید کننده بود و آن هایپ سریال را خواباند، فصل چهارم تمامی آن هیجان را ده برابر بازگرداند و ما را برای دیدن فصلی هیجان انگیز و قطعاً ناراحت کننده آماده کرده است.
با اینکه همچنان شخصیت پردازی شخصیتهایی همچون اشلی و ام-ام به شکوفایی نرسید، اما سریال The Boys توانست تمرکز خوبی روی دیگر شخصیتها و شیمی بینشان داشته باشد و اشتباهاتی که در سه قسمت اول مرتکب شد، در دو قسمت پایانیاش جبران و از همه مهمتر، کاری را کرد که در قسمت پایانی فصل سوم در آن شکست خورد: هیجان زده نگه داشتن مخاطبانش برای فصل بعدی.